اسیر آزاده
میاندیشم به اینکه زینب (س) مگر در کربلا چه دیده بود که آن جمله تاریخی را با این صلابت و اطمینان خاطر بر زبان آورد ...
"ما رأیت الا جمیلا" ...
راز این جمله زینب در چیست که آن همه سختی و مصائب کشیده اما همه آنها را زیبا میبیند؟!
رقص سرها بر نیزه، رقص عاشقان در برابر شهادت، تیغهای لُخت تشنه، هفتاد و دو قربانی، نورافشانی هفتاد و دو ستاره..! هفتاد و دو کهکشان..! دُب "اکبر"، دُب "اصغر"، کهکشان راه "شیری".
مگر نه اینکه حاجیان در منا قربانی میدهند؟! پس چرا اینان ادامه حجشان را به نینوا آمدهاند؟ این آسمانیان در خاک تفته کربلا چه میکنند؟!
آمدهاند با شمشیرهایشان تاریخ را شخم بزنند و در آن بذر "انسان" بکارند! با خونشان آبیاریاش نمایند و میوه "عشق" از آن درو کنند. وه! که چه ثمری داشت کشت و زرعشان.
اما زینب؛ این اسیر آزاده و کشته داده پیروز، دلشکسته دلیر، غریب آشنا ...! جمع اضداد شده است زینب. سرش شکسته بود اما سرشکسته هرگز.
از کثرت این همه مصائب به چه وحدتی رسیده بود؟! "یا ایتها النفس المطمئنه"
نمیشود. پای عقل میلنگد، کلمات عاجزند. یک نفر به من بگوید با این عقل ناتمام، با این کلمات خام، چگونه پختهترین عاشقی را شرح دهم؟!
آری! عاشقی؟!
یافتم. همین است. کلیدواژهاش خود عشق است. هرچه قربانی است نذر عشق کرد! آری رازش در عشق است و هرچه هست زیر سر همین عشق است؛ فقط عاشق است که همه چیز را زیبا میبیند.
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
آری، نخ تسبیح این جملات پراکنده مبهم، همان عشق است آن هم متعالیترین نوع عشقهای عالم.
شگفتا بی سرو سامانی عشق
به روی نیزه سرگردانی عشق
ز دست عشق عالم در هیاهوست
تمام فتنهها زیر سر اوست
عبدحسین کاظمی